سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند خط درد دل!

سلام ماه شب چهاردهم!

سری به خاموشی این شبها بزن! گاهی سر بکش از پشت نقاب فاصله ها!

دلتنگم! خیلی دلتنگم! عزیز دلم! نورچشمم! ننویسم بهتر است!

می ترسم خاطرت آزرده شود! طاقتم طاق شده!

چقدر حرف دارم خدا می داند! چقدر و چقدر و چقدر و چقدر!

به اشکهایم بگو صبر کنند تا من چند خطی با تو درددل کنم!

به این بغض سر واکرده بگو تاب بیاورد تا من بی تابی هایم را کمی تسکین ببخشم!

به این لحظه های تلخ بگو برای خدا کمی تو را داشته باشند

به این دیوارها بگو هنوز شاید زود است برای فشار قبر :(

بگذار بروم نباید حرفهایم تو را از تصمیمی که گرفتی باز دارد!

باید بتوانم کمکت کنم! باید صبوری کنم!

باید بروم این بهترین کمک است! ماندن کار را خراب می کند

(قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و

من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم

تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا بروی

من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟

یا در این قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟)

مراقب خودت باش! شبت بخیر عزیزم! خدانگهدارت!